این نکبتی که روی مملکتم رخنه کرده رو نمیدونم چه بنامم. اهداف زیادی دارم، انرژی زیادی در وجود منه. اما آیا دوست دارم اهداف و انرژیم رو در کشور دیگهای خرج کنم؟ بمونم اینجا و در صورت نکبت تف بندازم، و نکبت شاید یه روزی اتوبوسمو چپه کنه یا هواپیمامو بندازه زمین. نکبت ممکنه انقدر بهم استرس بده که درخواب سکته کنم یا در بیداری خودکشی.
بمونم اینجا و در دل نکبت زندگی کنم، شاید این آسونتر باشه. شاید درد زندگی درون نکبت کمتر باشه تا این که از اینجا برم و نکبت رو از دور ببینم، و ببینم نکبت چقدر سیاه و عظیم و چرکآلوده. و در خونهای که مال خودم نیست، در کوچهای که خوار و بار فروشش به زبان مادری من حرف نمیزنه، تنهایی زانوی غم بغل بگیرم و نکبت رو از پنجرهی اتاقم تماشا کنم که چطور کیلومترها دورتر، خاکی رو که عاشقانه دوستش دارم به توبره میکشه.
نه، من اینجا میمونم. من، داروگی که به سه زبان زندهی دنیا مسلطه، داروگی که هموطناش دائما به خاطر سبک زندگیش غرب زده صداش میکنن، ترجیح میدم اینجا بمونم و به زبان شیرین فارسی به روح نکبت بگم: ریدم دهنت ک.ص.کش!»
نکبت ,رو ,کنم ,شاید ,بمونم ,زبان ,و نکبت ,و در ,نکبت رو ,روح نکبت ,دوست دارم
درباره این سایت